عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



عاشق بودن، مانند آنست که در آشوویتس باشی.

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آواز قو و آدرس mahilooseh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 184
بازدید ماه : 226
بازدید کل : 91808
تعداد مطالب : 49
تعداد نظرات : 57
تعداد آنلاین : 1

آمار مطالب

:: کل مطالب : 49
:: کل نظرات : 57

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 6

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 1
:: باردید دیروز : 5
:: بازدید هفته : 184
:: بازدید ماه : 226
:: بازدید سال : 774
:: بازدید کلی : 91808

RSS

Powered By
loxblog.Com

دستنوشته ها، ترانه ها و داستانها

درخت و رود
دو شنبه 21 فروردين 1396 ساعت 2:59 | بازدید : 323 | نوشته ‌شده به دست وحید شعبانی | ( نظرات )

 

 

درخت و رود

 

درخت با آن شاخه ی بلندش که شبیه یک دست دراز بود تبر را از روی زمین برداشت و شروع به ضربه زدن کرد.
رود با آنکه می دانست مرگ، درخت را خوشبخت می کند، به دلهره افتاد. صدای تُرد برخورد تبر با پیکر درخت، آب را لرزاند. طنین صدا در ضمیر بیشه پیچید. پرنده ها از روی شاخه های درخت پر زدند.
رود پرسید: " چه کار میکنی درخت؟ "
"  فرار می کنم رفیق. "
" اما اینطوری که می میری. "
" می میرم، ولی با تو می آیم. "
رود با درماندگی گفت:
" می میری. "
" می میرم، ولی به باغ می روم. " این را گفت و آخرین ضربه را زد.

بیشه در خواب بود. برگها می ریختند. باد می وزید. درخت با چشمهای نیمه باز از ریشه و باقیمانده ی کُنده اش جدا شد و توی آب افتاد. رود دستهایش را باز کرد و درخت را در آغوش گرفت. درخت، بی صدا توی آب خوابیده بود. رود همانطور که می گریست آخرین فصل قصّه اش را در گوش درخت زمزمه کرد:
" حالا که با منی، تا جاری ام تو هم با من و در من جریان داری. وقتی می رسم یعنی تو هم رسیده ای. "
رود یاد حرف درخت افتاد: " من همیشه همین جا بوده ام. هرگز قدم از قدم برنداشته ام. من همیشه مانده ام، که همیشه باشم. "
رود جواب داده بود: " من همیشه می روم، با اینحال می بینی که همیشه هستم. سفر مرا نمی برد. این منم که سفر را می برم. "
باد، برگها را برد. و آب، درخت را.

 

پاییز 87
وحید شعبانی


|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3