عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



عاشق بودن، مانند آنست که در آشوویتس باشی.

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آواز قو و آدرس mahilooseh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 33
بازدید ماه : 275
بازدید کل : 91857
تعداد مطالب : 49
تعداد نظرات : 57
تعداد آنلاین : 1

آمار مطالب

:: کل مطالب : 49
:: کل نظرات : 57

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 6

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 7
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 33
:: بازدید ماه : 275
:: بازدید سال : 823
:: بازدید کلی : 91857

RSS

Powered By
loxblog.Com

دستنوشته ها، ترانه ها و داستانها

چشمهای تو
دو شنبه 11 آبان 1394 ساعت 22:58 | بازدید : 278 | نوشته ‌شده به دست وحید شعبانی | ( نظرات )

انقلابی ترین شاعران جهان

در شکنجه گاه

بپیچد اگر عطر تو
مستانه
به رقص و گریه می افتند
شکنجه گران.

به تاریخ اگر برگردم با جلادان نمی جنگم،
فقط می نشینم
به انگبین نگاهت خیره،
می خوانم
آواز عاشقانه ی "نازلی" را.

اما ساواک مرا می کشت
چون چشمهای تو انقلابی ترین شاعران جهانند!

شاه رفت،
ساواک رفت،
اما چشمهای تو خواهد ماند.

نامه ها، شعرهایی که برای تو نوشتم خواهد ماند.

با آنکه ممنوع است
اما هنوز در کافه ی لبانت مست میکنم
هر شب!

و هنوز هم صدایت را
عاشقانه ترین نغمه ی کائنات می دانم.

با آنکه ممنوع است
اما
من
هنوز
دوستت دارم.

19 شهریور 93
12:33 سه شنبه


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
کاندیدای من
دو شنبه 11 آبان 1394 ساعت 22:53 | بازدید : 377 | نوشته ‌شده به دست وحید شعبانی | ( نظرات )

رای من

من به سایه های لغزان پشت پرده ی پنجره ها،
به نورهای لرزان زیر سردری های شب تابستان،
به آواز یک خروس صبحگاهی روستا رای می دهم.

من به چیزی – به کسی – رای می دهم که تا خرخره پر از زندگی باشد.

من به پدرم رای می دهم،
و به رطوبت یک حوله ی حمام بیشتر از اشک یک رییس جمهور ایمان دارم.

رای من باطل نیست.

من نام مرده ها – و مردنی ها – را روی برگه ی انتخابم نمی نویسم.
من مرده ها – و مردنی ها – را نمی شناسم.

من زنده ام،
و به کسی رای می دهم که تا خرخره از زندگی سرشار باشد.

وحید شعبانی
21 تیر 1391


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
به ویکتور خارا
دو شنبه 11 آبان 1394 ساعت 22:50 | بازدید : 243 | نوشته ‌شده به دست وحید شعبانی | ( نظرات )

باله رقصیدن خدا

شیلی به پینوشه مدیون است،
هیچ ترانه ای،
هیچ مجسمه ای،
هیچ زندانی...
نمی توانست آنگونه تو را جاودانه کند
که آن چهل گلوله کرد.

شیلی به پینوشه مدیون است.
دیوارهای سانتیاگو به او مدیونند.
غیر خنده ی تو
تصویر کدام هنرمند زیر ناف
آذین شهر غمگینتان میشد؟

گیتارت تو را جاودانه نکرد.

آنشب که انگشت سازنشاس سربازان کودتا
مهمانت کردند
به شهادتی شاعرانه،

مانند باله رقصصیدن خدا
زیر باران سرب و شراب.

وحید. ش
28 مرداد 93


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
به ویکتور خارا
دو شنبه 11 آبان 1394 ساعت 22:47 | بازدید : 233 | نوشته ‌شده به دست وحید شعبانی | ( نظرات )

طاغی محزون، بی شرم نجیب

تو را دوست دارم
و تنها تو را میخواهم.
نگاه بی شرم نجیبت را،
صدای طاغی محزونت را.

در خوابهایم
با تو همآغوشم،
و مکرر تو را می بوسم.

دستانت را
و گیتارت را،

تو معبود من
و معشوق من
و پدر و مادر من،
و فرزند من،
و خویشتن منی.

برایم عاشقانه بخوان،
تا برایت شاعرانه بنویسم.

5 صبح
17 شهریور 93


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
آینده دار
دو شنبه 11 آبان 1394 ساعت 22:39 | بازدید : 213 | نوشته ‌شده به دست وحید شعبانی | ( نظرات )

آینده دار

آینده ام روشن است اگر...

اگر در زندان خاموشی نزنند،
اگر برق تیمارستان نرود،
اگر شمع گورم نمیرد...

آینده ام روشن است.

وحید.ش
1 شهریور 93


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
چکاوک چرا زیباست
دو شنبه 11 آبان 1394 ساعت 22:37 | بازدید : 256 | نوشته ‌شده به دست وحید شعبانی | ( نظرات )

 

 

چکاوک چرا زیباست


 

زیرا او را کمری نبوده
که ببندد به قتل شاعری...



و بالهایش را هرگر باز نخواهد کرد
به سمت باغچه
به جاسوسی راز عطر عاشقانه ی یک گلایل...

مردم تا چکاوکی می بینند
نشسته بر حصار حقیری
می پرسند: پس چه شد آواز پُرآوازه ی او؟

کسی نمی داند
چکاوک آواز می خواند
تنها به هنگام پر زدن،

کسی نمی داند
چکاوک پرواز می کند
تنها بر فراز هر زمین نامحصور...

کسی نمی پرسد
چکاوک چرا زیباست...

وحید.ش
دوم  شهریور 93

 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
به خسرو گلسرخی
دو شنبه 11 آبان 1394 ساعت 22:33 | بازدید : 266 | نوشته ‌شده به دست وحید شعبانی | ( نظرات )

فرعی یک رویا

هر بار که صبح علی الطلوع

از کوچه باغ فرعی یک رویا
نزدیک میشوم به خواب مه آلود ساحل چمخاله،
می شنوم بر شقیقه های خسته ی روحم
صدای شلیک یک آرزوی عاشقانه ی محال را؛
با تو ناشیانه ی رقصیدن بر شنهای نمناک لنگرود...

آنوقت پرسشی ست که رهایم نمی کند؛
سربازان جوخه ی اعدام
از این حسرتهای شاعرانه ی تبدار من چه می دانند
در سحرگاه تیربارانم...

وحید. ش
3 شهریور 93
8 صبح


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ابله
دو شنبه 11 آبان 1394 ساعت 22:26 | بازدید : 257 | نوشته ‌شده به دست وحید شعبانی | ( نظرات )

ابله

زندگی را ابلهانه دوست دارم،

آنگونه که در صف نان با لبخند
جایم را به مامور شتابزده ی ساواک بدهم،

و از صندلی ام به نشانه ی احترام برخیزم
با ورود بازجوی سازمان سیا،

و صبح به خیر بگویم
در سودان
به جاسوسی که مرا می پاید تا آخر شب.

ابلهانه زندگی را دوست دارم.

وحید.ش
3 شهریور 93
7 صبح


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
باور
دو شنبه 11 آبان 1394 ساعت 22:23 | بازدید : 247 | نوشته ‌شده به دست وحید شعبانی | ( نظرات )

باور

هستی، ذهن خداست.
پیامبران، آرزوهای اویند
و نظامیان، انزجارش...

شاعران، رویاهای خداوندند
و رجالگان، کابوسهایش...

تولد هر کودک، پیدایش پرسشی در ذهن خداست
و هر مرگ، پاسخی مایوسانه به آن...

تو اما
ذهن و آرزو و انزجار منی،
کابوس و رویای منی،
مرگ و زندگی من...
با تو هستی یافتم
و از تو تباه شدم...

کفر و باور من به توست.

گوئیا در من حضور خدایی، و انکار حضور خدا...

وحید.ش
4 شهریور 93


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
به میلاد رحمانی نژاد
دو شنبه 11 آبان 1394 ساعت 22:15 | بازدید : 256 | نوشته ‌شده به دست وحید شعبانی | ( نظرات )



ای دوست
صبح فردا
بیا خود را برسانیم
به پیچ رودخانه ی سیاه درویشان
با قلاب و طعمه و مشروب و زخم و چای و پنیر و بغض.

اما نه قلاب بیانداریم و نه مست کنیم.
چای و پنیر هم بماند برای بعد.

سفره ی دل را باز
و بغضمان را تقسیم کنیم
با ماهیهایی که جفتشان را گم میکنند
پشت پیچ رودخانه
که میرسد به کمینگاه ماهیگیران ناشاعر...

هی گریه کنیم و گریه کنیم...

وحید.ش
4 شهریور 93
ساعت 3


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0